معنی انگم و زنج

حل جدول

فرهنگ عمید

زنج

مادۀ چسبناکی که از تنه و شاخۀ بعضی درختان میوه‌دار می‌تراود و سفت می‌شود، انگم، صمغ: ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت / برون تاخته همچو زنج از درخت (اسدی: لغت‌نامه: زنج)،


انگم

مادۀ چسبناک که از تنه و شاخۀ برخی درختان میوه‌دار بیرون می‌آید و سفت می‌شود، صمغ درخت زنج، ازدو،

واژه پیشنهادی

انگم

زنج

لغت نامه دهخدا

انگم

انگم. [اَ گ ُ] (اِ) صمغ. شَلَم. صمغ درگیلاس، آلبالو، آلو، زردآلو، گوجه و میوه های دیگر. (یادداشت مؤلف). صمغ و ماده ٔ چسبنده ٔ لزجی که از درختان مخصوصاً درختان آلو و آلوچه و گوجه خارج می شود ودر برابر هوا انجماد می یابد. (فرهنگ فارسی معین).


زنج

زنج. [زَ] (اِخ) زنگ. زنگبار. مملکت زنگیان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 32، تاریخ الحکماء ابن قفطی ص 348 و احوال و اشعار رودکی ص 393 شود.

زنج. [زَ ن َ] (ع اِمص) شدت تشنگی یا آن درهم شدن روده هاست از تشنگی و در این وقت صاحب آن از خور و نوش زائد بازماند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.

زنج. [زُ] (اِ) مطلق صمغ را نیز گفته اند خواه صمغ عربی باشد خواه غیر عربی. (برهان). انگم. صمغ درخت. (فرهنگ فارسی معین). صمغ. (ناظم الاطباء). صمغ درخت. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به زمج شود. || چانه و زنخ را گویند و به عربی ذقن خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). مصحف زنخ. (حاشیه ٔ برهان چ معین).

زنج. [زُ] (اِخ) دهی است به نشابور. (منتهی الارب). قریه ای به نشابور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

زنج. [زَ] (اِمص، اِ) گریه و نوحه کردن است. (برهان). نوحه کردن. (فرهنگ جهانگیری). گریه و نوحه. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنجه. گریه. ناله. (فرهنگ فارسی معین). || سخر و لاغ را نیز گویند که مسخرگی باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). || گرهی که از تنه ٔ درخت بر می آید. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء):
ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت
برون تاخته همچو زنج از درخت.
اسدی (از فرهنگ رشیدی).
بیتی دو سه ثنای توخواهم بنظم کرد
وآنگه فروروم به ره رنج و مسخره.
از مدح تو تماخره و زنج در کرم
هرچند دوری از ره رنج تماخره.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری).
|| رنج را گویند... (فرهنگ جهانگیری).

زنج. [زَ ن َ] (ع مص) سخت تشنه گردیدن. (ناظم الاطباء). فراهم آمدن امعاء کسی از تشنگی چنانکه از خور و نوش زائد باز ماند. (از اقرب الموارد). || تشنه گردیدن شتر دفعه به دفعه و تنگ شدن شکم آن. (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ بعد شود.

زنج. [زَ / زِ] (ع اِ) زنگ که گروهی است از سیاهان. زنجی یکی. ج، زنوج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). زنگی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
و عجاجه ترک الحدید سوادها
زنجاً تبسم او قذالا شائبا.
متنبی (از اقرب الموارد).
|| طبل. دهل. (ناظم الاطباء).

زنج. [زِ] (اِ) زاج سفید باشد و به عربی شب یمانی خوانند به تشدید بای ابجد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). زاج سفید. (ناظم الاطباء). در ترجمه ٔ صیدنه... زاگ سپید... (فرهنگ رشیدی). || جیوه. || صمغ. || سنج که یکی از آلات موسیقی باشد. (ناظم الاطباء). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: زِنج، صَنج... سنج یا چغانه ٔ خردی ازمس به قطر شش سانتی متر که کوران برای هماهنگی آوازشان آن را نوازند... (از دزی ج 1 ص 605). رجوع به سنج، صنج، زنگ و ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 505 شود.

فارسی به عربی

انگم

لثه

فرهنگ فارسی هوشیار

انگم

(اسم) صمغ و ماده چسبنده لزجی که از درختان مخصوصا درختان آلو و آلوچه و گوجه خارج میشود و در برابر هوا انجماد می یابد.

معادل ابجد

انگم و زنج

177

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری